ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت