میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی