روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم