عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم