ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد