پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است