ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت