حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم