غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد