ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند