این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت