ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند