حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم