سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را