سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...