چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت