آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را