کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا