پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها