پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من