ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من