ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید