مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم