ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را