در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است