وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود