ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»