رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست