با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را