رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است