این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد