این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد