همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد