شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز