پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد