اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را