بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت