ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام