مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟