انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته