کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست