ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»