رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»