ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم