من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد