موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت