توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس