ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت