پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی