عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی